تبليغات
Code Center
اطلاعات سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 1572
کل نظرات : 19

بازديد امروز : 750 نفر
بارديد ديروز : 1,000 نفر
بازديد هفته : 7,234 نفر
بازديد ماه : 14,705 نفر
بازديد سال : 68,008 نفر
بازديد کلي : 1,643,639 نفر

افراد آنلاين : 3
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
نظرسنجي
وبلاگ من درچه سطحی است؟
لينک دوستان
آخرین مطالب ارسال شده
کدهاي اختصاصي
پشتيباني
theme by
roztemp.ir
RSS

Powered By
Rozblog.Com
تبليغات
رزتمپ
آخرين ارسال هاي انجمن

داستان های عشقی,داستان کوتاه,داستان عاشقاته

روزی مرد ثروتمندی همراه دخترش مقدار زیادی شیرینی و خوردنی به مدرسه شیوانا آورد و گفت اینها هدایای ازدواج تنها دختر او با پسر جوان و بیکاری از یک خانواده فقیر است.
شیوانا پرسید: چگونه این دو نفر با دو سطح زندگی متفاوت با همدیگر وصلت کرده اند؟

 

 

بقیه ادامه مطلب


مرد ثروتمند پاسخ داد: این پسر شیفته‌ی دخترم است و برای ازدواج با او خودش را عاشق و دلداده نشان داده و به همین دلیل دل دخترم را ربوده است. درحالی که پسر یکی از دوستانم، هم نجیب است و هم عاقل، با اصرار می‌خواهد با دخترم ازدواج کند اما دخترم می‌گوید او بیش از حد جدی نیست و شور و جنون جوانی در حرکات و رفتارش وجود ندارد. اما این پسر بیکار هرچه ندارد دیوانگی و شور و عشق جوانی‌اش بی‌نظیر است. دخترم را نصیحت می‌کنم که فریب نخورد و کمی‌عاقلانه‌تر تصمیم بگیرد اما او اصلا به حرف من گوش نمی‌دهد. من هم به ناچار به ازدواج آن دو با هم رضایت دادم.


شیوانا از دختر پرسید: چقدر مطمئن هستی که او عاشق توست؟


دختر گفت: از همه بیشتر به عشق او ایمان دارم!


شیوانا به دختر گفت: بسیار خوب بیا امتحان کنیم. نزد این عاشق و دلداده برو و به او بگو که پدرت تهدید کرده اگر با او ازدواج کنی حتی یک سکه از ثروتش را به شما نمی‌دهد. بگو که پدرت تهدید کرده که اگر سرو کله‌اش اطراف منزل شما پیدا شود او را به شدت تنبیه خواهد کرد.


دختر با خنده گفت: من مطمئنم او به این سادگی میدان را خالی نمی‌کند. ولی قبول می‌کنم و به او چنین می‌گویم. چند هفته بعد مرد ثروتمند با دخترش دوباره نزد شیوانا آمدند. شیوانا متوجه شد که دختر غمگین و افسرده است. از او دلیل اندوهش را پرسید.


دختر گفت: به محض اینکه به او گفتم پدرم گفته یک سکه به من نمی‌دهد و هر وقت او را ببیند تنبیه‌اش می‌کند، فوراً از مقابل چشمانم دور شد . از این دهکده فرار کرد. حتی برای خداحافظی هم نیامد.


شیوانا با خنده گفت: اینکه ناراحتی ندارد. اگر او عاشق واقعی تو بود حتی اگر تو هم می‌گفتی که دیگر علاقه‌ای به او نداری و درخواست جدایی می‌کردی، او هرگز قبول نمی‌کرد. وقتی کسی چیزی را واقعا بخواهد با تمام جان و دل می‌خواهد و هرگز اجازه نمی‌دهد حتی برای یک لحظه آن چیز را از دست بدهد. اگر دیدی او به راحتی رهایت کرد و رفت مطمئن باش که او تو را از همان ابتدا نمی‌خواسته و نفع و صلاح خودش را به تو ترجیح داده است. دیگر برای کسی که از همان ابتدا به تو علاقه‌ای نداشته ناراحتی چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

 

درباره : مطالب عاشقانه , داستان عاشقانه ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

برچسب ها : داستان عاشقانه94 , جملات غمگین وعاشقانه , سایت ردپای عشق , عشق , عاشقی ,
بازديد : 293
[ 1393/11/19 ] [ ] [ اسما ]
مطالب مرتبط
آخرين مطالب ارسالي
برگرد تاريخ : چهارشنبه 07 آبان 1393
مشاوره رایگان پوست ومو تاريخ : جمعه 05 فروردین 1401
کار درخانه تاريخ : شنبه 07 فروردین 1400
تبریک روز معلم سال۹۹ تاريخ : یکشنبه 14 اردیبهشت 1399
عشق/.//؟؟ تاريخ : دوشنبه 30 دی 1398
شکسپیر تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398
صدها کیلومتر... تاريخ : دوشنبه 24 تیر 1398
چهارشنبه سوری ۹۸ تاريخ : سه شنبه 28 اسفند 1397
هفت سین سال 1397 تاريخ : سه شنبه 08 اسفند 1396
سهراب سپهری تومرا آزردی.. تاريخ : دوشنبه 09 بهمن 1396
صیاد توبودی تاريخ : دوشنبه 09 بهمن 1396
اینترنت رایگان تاريخ : جمعه 17 شهریور 1396
خدابابیامرز تاريخ : یکشنبه 05 شهریور 1396
پهلوان تختی تاريخ : یکشنبه 05 شهریور 1396
صفرعاشقی تاريخ : دوشنبه 02 مرداد 1396
دست کم تاريخ : شنبه 31 تیر 1396
شب قشنگ ترین اتفاق تاريخ : شنبه 31 تیر 1396
داستان شب تاريخ : جمعه 30 تیر 1396
حسابداری خوانده ام تاريخ : سه شنبه 19 اردیبهشت 1396
ارسال نظر براي اين مطلب

کد امنیتی رفرش
.: Weblog Themes By roztemp :.

درباره وبلاگ

سایت عاشقانه ردپای عشق
جست و جو