تبليغات
Code Center
اطلاعات سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 1572
کل نظرات : 19

بازديد امروز : 175 نفر
بارديد ديروز : 911 نفر
بازديد هفته : 175 نفر
بازديد ماه : 15,041 نفر
بازديد سال : 68,344 نفر
بازديد کلي : 1,643,975 نفر

افراد آنلاين : 5
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
نظرسنجي
وبلاگ من درچه سطحی است؟
لينک دوستان
آخرین مطالب ارسال شده
کدهاي اختصاصي
پشتيباني
theme by
roztemp.ir
RSS

Powered By
Rozblog.Com
تبليغات
رزتمپ
آخرين ارسال هاي انجمن
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین » را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند .
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی

که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند .
یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند . ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند .

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.

راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است !

راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود. ››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود!!!

درباره : داستان عاشقانه ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

بازديد : 309
[ 1393/10/29 ] [ ] [ amir ]
مطالب مرتبط
آخرين مطالب ارسالي
مشاوره رایگان پوست ومو تاريخ : جمعه 05 فروردین 1401
کار درخانه تاريخ : شنبه 07 فروردین 1400
تبریک روز معلم سال۹۹ تاريخ : یکشنبه 14 اردیبهشت 1399
عشق/.//؟؟ تاريخ : دوشنبه 30 دی 1398
شکسپیر تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398
صدها کیلومتر... تاريخ : دوشنبه 24 تیر 1398
چهارشنبه سوری ۹۸ تاريخ : سه شنبه 28 اسفند 1397
هفت سین سال 1397 تاريخ : سه شنبه 08 اسفند 1396
سهراب سپهری تومرا آزردی.. تاريخ : دوشنبه 09 بهمن 1396
صیاد توبودی تاريخ : دوشنبه 09 بهمن 1396
اینترنت رایگان تاريخ : جمعه 17 شهریور 1396
خدابابیامرز تاريخ : یکشنبه 05 شهریور 1396
پهلوان تختی تاريخ : یکشنبه 05 شهریور 1396
صفرعاشقی تاريخ : دوشنبه 02 مرداد 1396
دست کم تاريخ : شنبه 31 تیر 1396
شب قشنگ ترین اتفاق تاريخ : شنبه 31 تیر 1396
داستان شب تاريخ : جمعه 30 تیر 1396
حسابداری خوانده ام تاريخ : سه شنبه 19 اردیبهشت 1396
تبریک روز معلم سال96 تاريخ : سه شنبه 12 اردیبهشت 1396
ارسال نظر براي اين مطلب

کد امنیتی رفرش
.: Weblog Themes By roztemp :.

درباره وبلاگ

سایت عاشقانه ردپای عشق
جست و جو